جدول جو
جدول جو

معنی ملک گیری - جستجوی لغت در جدول جو

ملک گیری
(مُ)
ریاست و حکومت. (ناظم الاطباء). کشورستانی. کشورگشایی: چون... به بلاد عراق آمد (ملکشاه) خصمی چون قاورد عمش از کرمان با لشکری گران و عدت و آلت فراوان به قصد ملک گیری روی به عراق نهاد. (سلجوقنامۀ ظهیری ص 30). رجوع به ملک گیر شود
لغت نامه دهخدا
ملک گیری
مملکت گیری کشور ستانی: (ملکشاه... چون... ببلاد عراق آمد خصمی چون قاورد عمش از کرمان با لشکری گران و عدت و آلت فراوان بقصد ملک گیری روی بعراق نهاد) (سلجوقنامه ظهیری. چا. 30)
تصویری از ملک گیری
تصویر ملک گیری
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ملک داری
تصویر ملک داری
مملکت داری، پادشاهی، فرمانروایی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ملک داری
تصویر ملک داری
داشتن ملک، دارای آب و زمین بودن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از لکه گیری
تصویر لکه گیری
پاک کردن لکه های لباس یا چیز دیگر، اصلاح و ترمیم قسمت های ریخته شدۀ گچ دیوار یا سقف
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غلط گیری
تصویر غلط گیری
شغل و عمل غلط گیر، گرفتن غلط در نوشته یا گفتۀ کسی
غلط گیری کردن: تصحیح کردن غلط های متن چاپی
فرهنگ فارسی عمید
مال بگیری، (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)، رجوع به مال بگیری شود
لغت نامه دهخدا
(کُ لَهْ)
ابنه. (آنندراج). عمل کله گیر:
قصد پدران نشانۀ ناپاکی است
این تاج ستانی ز کله گیری هاست.
اشرف (از آنندراج).
و رجوع به کله گیر شود
لغت نامه دهخدا
(مُ)
حکومت و فرمانروایی. (ناظم الاطباء) :
به ملک داری تا بود بود و وقت شدن
بمانداز او به جهان چون تو یادگار پسر.
فرخی.
پنج پسر داشت همه به رجاحت عقل و رزانت رای و اهلیت ملک داری و استعداد شهریاری آراسته. (مرزبان نامه چ قزوینی ص 12).
ملک داری با دیانت باید و فرهنگ و هوش
مست و غافل کی تواند، عاقل و هشیار باش.
سعدی (کلیات چ مصفا ص 829).
عهدۀ ملک داری کاری است عظیم. (نصیحه الملوک سعدی، کلیات چ فروغی ص 8). و رجوع به ملک دار شود
لغت نامه دهخدا
(مَ لَ رَ)
کنایه از مردم معصوم و عفیف. ملک نهاد. (آنندراج). آنکه خوی وی مانند فرشته باشد. خوش خوی. (ناظم الاطباء) :
قوام دین پیغمبر ملک محمود دین پرور
ملک فعل و ملک سیرت ملک سهم و ملک سیما.
فرخی.
ملک سیرتی، پری صورتی، متناسب خلقتی چون ماه و مشتری در قبای ششتری. (سندبادنامه ص 102).
شنیدم که نامش خدادوست بود
ملک سیرت و آدمی پوست بود.
سعدی (بوستان)
لغت نامه دهخدا
(مَ لَ رَ)
ملک خویی. فرشته خویی. خوش خویی:
کسی کوطریق تواضع رود
کند بر سریر شرف سلطنت
ولیکن تو جایش بدان و مکن
ملک سیرتی در گه شیطنت.
ابن یمین.
و رجوع به ملک سیرت شود
لغت نامه دهخدا
(مَ بَ)
گشایندۀ ملک. کشورگشای. فتح کننده کشور. فاتح مملکت:
خلف دیدۀ سلغر ملک دولت و دین
فلک آیت رحمت ملک ملک گشای.
سعدی
لغت نامه دهخدا
(لَکْ کَ / کِ)
عمل لکه گیر. عمل ستر و اصلاح لکه ها از گچ یا نقش دیواری و غیره. اصلاح کردن قسمتهای ریختۀ گچ و مانند آن از دیواری و سقفی و غیره. ریخته های گچ یا نگار دیواری یا سقفی را به صلاح آوردن، زدودن لک لباس و پاک کردن آن
لغت نامه دهخدا
(خُ)
کارهای شبیه کار شخص خل. این کلمه در اصل ’خل گیری’ است و سپس بصورت خل گری درآمده نظیر ’لوس گری’ که در اصل ’لوس گیری’ بوده. (یادداشت بخط مؤلف).
- خل گیری مکن، عمل اشخاص ساده لوح و خل را بجای میاور
لغت نامه دهخدا
(پِ)
افزار جراحی که فرودآوردن پلک چشم را بکار رود.
پل کله. (پ ل ک ل )
{{اسم خاص}} نام پلی در اصفهان که در سی وشش هزارگزی پل زمانخان واقع است و دهنه های آن بسیار مرتفع ساخته شده است. (از کتاب اصفهان تألیف حسین نورصادقی ص 33)
لغت نامه دهخدا
(بُ)
عمل بل گرفتن. (از فرهنگ لغات عامیانه). رجوع به بل گرفتن شود، جمع واژۀ بلابل. (منتهی الارب). رجوع به بلابل شود، جمع واژۀ بلبل. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به بلبل شود، جمع واژۀ بلبله. (ناظم الاطباء). رجوع به بلبله شود
لغت نامه دهخدا
آلودن و اندودن به موم، طرح ریزی نقشها بر روی موم، به این ترتیب که سرتاسر ظرف یا زمینۀ کار را موم می گیرند و جای نقشها را خالی می گذارند آنگاه با رنگهای لعابی آن را می آلایند و حرارت می دهند
لغت نامه دهخدا
نام تیره ای از طایفۀ کیومرسی ایل چهارلنگ بختیاری. (جغرافیای سیاسی کیهان ص 76)
لغت نامه دهخدا
(گُ)
عمل گرفتن گل چراغ. عمل گرفتن فتیلۀ چراغ. گرفتن سوختۀ چراغ به گل گیر، کم کردن گلهای درختی برای بهتر و درشت تر شدن بقیۀ میوۀ آن. گرفتن مقداری از گل درختی تامیوۀ آن بزرگتر و شادابتر شود. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(دارْ یَ / یِ نَ کُ)
که ملخ گیرد. گیرندۀ ملخ، مجازاً آنکه به طعمه اندک و حقیر قناعت کند:
همه بازان این جهان پیرند
یا مگس خوار یا ملخ گیرند.
سنائی
لغت نامه دهخدا
(مَ دَ / دِ)
گیرندۀ ملک. تصرف کننده ملک. ملک گشای. ملک ستان:
پذیرای رای وزیران شدند
که از جملۀ ملک گیران شدند.
نظامی.
بندگانش ملک گیر و چاکرانش ملک بخش
دولتش را خلق عالم سال و مه در زینهار.
عبید زاکانی.
رجوع به ملک ستان و ملک گشای و مدخل بعد شود
لغت نامه دهخدا
(مَ)
رنگ چوب صندل. (ناظم الاطباء). و رجوع به ملاگر شود
لغت نامه دهخدا
(مَ لِ خَ)
دهی از دهستان شهرکی است که در بخش شیب آب شهرستان زابل واقع است و 1146 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
طرح نقشها بروی موم باین ترتیب که سرتاسر ظرف را موم میگیرند و جای نقشها را خالی میگذارند. آنگاه با رنگهای لعابی آنرا می آلایند و حرارت میدهند . وقتی لعابی که موم پوشانده است خالی ماند موم گیری بپایان میرسد
فرهنگ لغت هوشیار
گرز گیری (زورخانه) عمل میل گرفتن: میل گیری چو کند غمزه آن چشم سیاه میل دردیده دشمن کشد از بیم نگاه. (گل کشتی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ملک سیرت
تصویر ملک سیرت
آنکه خوی وی مانند فرشته باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لکه گیری
تصویر لکه گیری
قسمتهای ریخته گچ و مانند آن از دیواری و سقفی را اصلاح کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصحیح نوشته یا گفته کسی. یا غلط گیری کتاب یا مقاله. اغلاط چاپی کتاب یا مقاله را روی اوراق نمونه مطبعه تصحیح کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ملک گیر
تصویر ملک گیر
تصرف کننده ملک، ملک گشای مملکت گیر کشور ستان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غلط گیری
تصویر غلط گیری
تصحیح نوشته یا گفته کسی
فرهنگ فارسی معین
کشف کارخلاف یاتوطئه (درحین انجام آن) ، غافلگیری
فرهنگ واژه مترادف متضاد
بیماری صرع، غش
فرهنگ گویش مازندرانی